سعید وبهروز دو رفیق هستند که در یک روز به طور ناگهانی یکدیگر را

ملاقات می کنند . سعید نابینا و بهروز کر می باشد .

بهروز که صاحب مغازه ی آرایشی است. ودر آگهی رومه سعید  تبلیغ

استخدامی میبیند ، از اتفاق آگهی بهروز است . اما بهروز او را رد

می کند  سعید با عصبانیت مغازه ی بهروز را ترک می کند ، در ادامه

وقتی در حال ترک مغازه است صدای شلیک می شنود . سعید باز می گردد و

.

لینک دانلود :

قسمت 1    

قسمت2  

قسمت 3

 

ok


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها